+
التماس دعا و طلب حلالیت .
تو نزدیکی که ماهیا
به سمت خونه برگشتن
به عشقت راه ِ دریا رو
بازم وارونه برگشتن
تو این دنیا یه آدم هست
که دنیاشو تو می بینه
کسی که پایِ هفت سینش
یه عمرِ سیب می چینه
کنارِ سبزه و سکه
کنار ِ آب و آیینه
تموم ِ لحظه های ِ شب
سکوتت هفتمین سین ِ
تو هم درگیر ِ تشویشی
مثه حالی که من دارم
برایِ دیدنت امشب
تموم ِ سال بیدارم ....
سکوت است . . .
از برای ِ تو .........
بیا برگرد .
مبادا روزی
توجه ِ پر مهر و حمایت ِ پر عشق ِ تو را
احساس نکنم ...
تو چون " م ا د ر " منی ،
و من همچون فرزند ِ تو
چون کودکی رها از ترس و تشویش ....
در آغوش ِ تو زندگی می کنم .
و ایمان دارم ،
آن مادر ، پیوسته کودکش را تامین می کند . . .
تو به همه چیز آگاهی ،
پس باشد که خواست ِ تو
پیوسته تحقق پذیرد .....
در شادی
و در اندوه حتی ...
مرا رضای ِ تو کافیست . . .
مرا
به گونه ای بساز ،
شکل بده
و بتراش
که مایه ی شرمساری ِ تو نباشم . . .
اگر تو با من باشی
چه کسی می تواند علیه من باشد ؟
اگر من با تو باشم
چگونه ممکن است که دشواری ها نصیبم شوند
و از میان برداشته نشوند ؟
از این زمانه از اینجا .............................
گرفته . . .
یک شکم سیــــر ، محبت خوردند . . .
.
دلم طلائیه می خواهد ....
السلام علیک یا اصحاب الطلائیه
دلم بهانه ی دریــــــــا گرفته ................................
تقریبا نیم ساعتی میشد زُل زده بود به صورتم ،
آیینه مو در آوردم واسه ی بررسی ظاهر ....
نور خورشید خورد توی ِ آیینه و بد جوری چشممو زد .....
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
خدایا؟
تمام ِ گناه هایِ من هم ،
همینطور بَد میزند چشمت را ؟
سراغم را نمیگیری ............................
نکند افتاده ام از چشمت ؟
جای ِ شوره زار ِ درد و خستگی .....
چشمای ِ امیدُ نقّاشی کنم . . .
برایِ چشم ِ تو احیا گرفته
آقا جان . . .
ابلیس ، همان فرشته ی رانده شده ، همسفرم شده است تا راهزن حقیقت بر دوش و بر
کوله بارم باشد ...
گاهی کمک و مدد را بهانه می کند و سنگینی ِ حقیقت را از دوشم بر می دارد ، تا به قول ِ
خودش سبک تر و آسان تر سفر کنم ....
و گاهی نشانی ِ تو را از دستم می گیرد ، تا راه ِ کوتاه تری نشان دهدم ...
و خلاصه آنکه درد ِسری شده راهنمایی هایش ...............
من اما ، در میانه و کمرکِش ِ مسیر ، به همان دوراهی ِ معروف ِ " حق " و باطل رسیده ام..
که نقشه و نشانی اش در کوله بار و نشانی که از تو دارم خوب ِ خوب پیداست .. و روشن تر
از روشن ...
و روشنی ِ این راه ، نعمتی شایسته ی شکر است که هدایت و سعادت در انتهایِ آن است ..
و حالا که منم و انتخاب ِ راه ِ حق و شکر و نعمت ِ هدایت ِ تو .... و باز پس گیری ِ کوله بار و
نشانی از همسفر ِ ناشایست ِ بد اندیش که می خواهد به نشانی ِ باطل ، نشان ِ تو را گم
کنم و نعمت ِ هدایت و سعادت را کفران ....
من اما ، امیدوار به حمایت و هدایت ِ چون تو مهربان خداوندی ، راه از بی راه ِ این دو راهی
باز خواهم شناخت ...
و خودت بگو ......
به سویت خواهم آمد ؟
به همان میل های ِ پُر از ملاقات . . .
به همین مُشبّک های ِ پُر از خالی ِ قول و قرار . . .
به همین چهار گوش های ِ صیقل داده شده ی ِ دلم . . .
به همان گلدسته های ِ بلند تر از دل من . . .
به بلندای ِ سجده ی تو در آن کوه . . .
تمنّای ِ صله دارم از " تـو "
می پذیری ؟
دل که می شکنه ،
میشه سوال ِ بی جواب !
* بی مزه بود ، میدانم .
زنده و حاضر باز گشته و در مَحضرت حاضرم ....
شگفتم نیست از اینکه آنچه حتی خود ، از کردارم خاطرم نیست را پیش چشمم می آوری و
رونمایی می کنی ... که پیشتر وعده کرده بودی ،
کردار ِ گذشته و آثار ِ وجودی ِ آینده ام را ، همه و همه را ثبت خواهی کرد ....
امّا ،
شگفت و حیرت از خویش دارم که حتی با وجود ِ چنین وعده ی روشنی که در طول عمر به
وضوح و مکرر ... بیم و بشارتم داده بودی .. چگونه و چرا غافل مانده بودم ؟ .........
و اکنون می اندیشم که در" لوح ِ محفوظِ "تو ، من و اعمالم ثبت و شمارش شده ایم و به
شماره و اندازه ی خویش ، در محضر ِ تو و مقابلت حاضریم ...
نمی دانم که ندامت و طلب عفو به چه کارم می آید ؟ ...
با آنکه هزار هزار مرتبه در وعده ات ، آگاهی ِ آن ، ضمیمه کرده بودی ...
که زمان ِ بازگشت و ندامت پیش از روز ِ موعود است ....
و پس ازآن بازگشتی نیست ......... هیچ ...
از جانب تو و بدست ِ روزی رسان ِ تو بوده است ...
من ! روزی از تو می گیرم و شکر کرده و ناکرده روزگار می گذرانم ...
گاهی که اندکی معرفت و اندیشه می یابم تا چشم باز کنم و قدرت و اقتدار تو را ببینم ،
بیشتر پی می برم
به اندکی ِ شکرم در برابر بسیاری ِ روزی و معرفت و اندیشه و دیگر نعمت هایت ...
و دیگر چه بخواهم ؟ ...
قفل می کند پنجره ها را . . .
و چه زیباست اگر من و تو فکر کنیم ،
پشت این دیوار طوفان است
و همه ی درها برای محافظت از من و تو بسته شده اند . . .
به پای ِ غَمِتـــــ دِق می کنم . . .
* برداشت بازی نشود ، لطفن .
چه نَـــــــهِ محکمی گفتم برای ِ ن + آمدن !
اما دست ِ تو هم بود ها . . . نطلبیدی . . .
چرا الکی بهانه می دهی دست ِ دلش ؟
حتمن باید این بار ، اینگونه یاد آور می شدی .......... اش را ؟
روی ِ زمینی ایستادم
که هر روز داره خودشو دور میزنه . . .
ببخشید!
گیر کرده بود در گلویم .
به انتها بیاندیش خودم
آب باران هم اگر یک جا بماند ، می گندد .
حتی سایه ات هم از اینجا رد نمی شود ، می دانم . . .
پس اینجا می گویم :
من از این همه ترحم حالم دارد به هم می خورد .... رفیق ! ..