از کوچه های خیس غربت صدای باد به گوش میرسد.
باد که می آید قاصدکم را با خود می آورد تا تنها خبری این حجم سنگین دلتنگی را بشوید از دلم.
من لحظه ها سالها
دلم را تکه تکه برای او گریسته ام .
شاید ببخشایدم نگاهی .
آسمان تب کرده است و حالش در تب وتابی دیگر
صدای به گوش کوچه غربت می رسد.
قاصدکها آواز می خوانند و باد آنها را می رقصاند
ومن بی خبر از آنکه دلم تکه تکه آب شده به سوی او میشتابم!!!
و این هست روزگار
دلتنگیهای آدمی را
باد ترانهای میخواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده میگیرد،
و هر دانه برفی
به اشکی نریخته میماند.
سکوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حرکات ناکرده،
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده.
در این سکوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان
ببیند.
گوشی
که صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان
بشنود.
برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
ار آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم.
گاه
آنچه ما را به حقیقت میرساند
خود از آن عاری است.
زیرا
تنها حقیقت است
که رهایی می بخشد
از بختیاری ماستـ شاید ـ
که آنچه میخواهیم
یا به دست نمیآید
یا از دست میگریزد.
میخواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا که دریا به آخر میرسد
و آسمان آغاز میشود.
میخواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یکی شوم.
حس میکنم و میدانم
دست میسایم و میترسم
باور میکنم و امیدوارم
که هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.
میخواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا که دریا به آخر میرسد
و آسمان آغاز میشود.
چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاریدهنده،
کلامی مهرآمیز،
نوازشی ،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟
چند بار
دامت را تهی یافتی؟
از پای منشین!
آماده شو که دیگر بار و دیگر بار
دام بازگُستری.
پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفانخیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.
پنجه در افکندهایم
با دستهایمان
به جای رها شدن.
سنگین سنگین بر دوش میکشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان.
عشق ما نیازمند رهایی است
نه تصاحب.
در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه. ......
...
. سرودههایی از: مارگوت بیکلای راز نشکفته حقیقت,ای اسطوره بی پروای تاریخ,ای بزرگ مرد آفرینش,ای مولایم علی میلادت مبارک
واما
ای باور زیستن ,ای مأمن آرامش, ای تکیه گاه سختیها, ای آغوش گرم زندگی ای همسرم ,ای مرد من
بنام خالق تو
می ستایمت امروز و هر روز دیگر , می پرستمت امروز و هر روز دیگر , می شناسمت امروز و هر روز دیگر,می نگارمت بر صفحه زندگی نامت را بر بلندای قله موفقیت , بر بلندای کوه استقامت,می خوانمت با آواز مرغ حق ,به شکوه آسمان وعظمت دریا, می بوسمت دستان مهربانت را به یمن امروز و هر روز دیگر...
روزت مبارک ای مهربانترین همسر دنیا
![]()
و اما
پدر دوستت دارم .روزت مبارک .دختر کوچولوت آی سا