میچکد بر ذهن خسته
واژه هایم بی تو رسته
فصل سردی فصل سرما
بی تو من غمگین وتنها
باش با من
تا زسردی من نمیرم
دست گرمت را بگیرم
چون نباشی
در خیالم چون حبابم
قطره آبی در سرابم
باش با من تا ستاره
من گل تارا بچینم
«آی»نازم را کنار «سا» (ماه در زبان ترکی آی میباشد.)
من در آغوشم فشارم
تقدیم به همسر مهربانم و آی سا کوچولوی نازم
تو کیستی
که مرا اینچنین
به حصار رویاها میبری
به آنسوی پرچین خیالت
در جاده گمشده احساسم
در حاشیه شب تا امتداد سحرگاه!
پیله تنهایی ات را پاره کن.
دست در دستان من
پرواز کنیم تا بیکرانها
بسوی ستاره مهربانمان که از دیار ما جدا افتاده!
.
.
.
.
بیاد گل مهربانم که تنها بویش را از گلبرگ مهربانش میگیرم و در آغوش میکشم بالهای کوچک نازش را.
اگرباران شادی ببارد
لحظه های ناب امید را به تو هدیه خواهم کرد
تمام دلتنگی هایت و دلتنگی هایم راخواهم شست...
و ترا به قطره قطره های خاطره خواهم برد
وه چه خاطرات قشنگی!!
تو رو دوست دارم بخند!
او که آمد بوسه ای بر چشمانم گداشت
و گرد وغبار زمان را از دلم شست
اما پاییز آمده بود و موهای سیاه من
دیگر خاکستری بود!